آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

فرشته آسمونی ما...آوینا

دوووس

مثل همیشه ساعت 3 بعدازظهر شده و میپرسم ازت که آوینا وقته؟؟؟؟جواب میدی هاب!! رختخوابتو میارم با 2تا بالش یکی واسه تو یکی هم واسه خودم شروع میکنی به شیرخوردن منم چشمامو میبندم تا باهم بخوابیم آخ که چه کیفی میده سنگینی نگاهت و احساس میکنم همینطور کشیده شدن میمی بخاطر اینکه میخای چشمای منو ببینی پلکامو اروم باز میکنم میبینم داری بهم نگاه میکنی میگم دختر خوشکلم بخواب و دوباره چشامو میبندم ولی دست بردار نیستی و همچنان نگاههای خیره عاقبت تصمیم میگیرم دیگه نگاهت نکنم تا بخوابی وقتی میبینی چشمام بسته اس صدام میکنی:مامانا...مامان....مامان میگم جان عزیزم؟بخواب دیگه مامان میگی دوووس من هاج و واج می مونم منظورت همونیه که فکر میک...
29 دی 1391

یک سال و 6 ماه

حالا ما تو خونمون یه خانوم کوچولو داریم که دیگه نمیگیم 18 ماهشه میگیم یک سال و نیمشه از اینکه اینقدر بزرگ شدی که سنت رو با سال و ماه باید بگم خیلی خوشحالم خوشجالم که تو این 18 ماه حتی یک لحظه هم ازت غافل نبودم خیلی از کارایی که قبل از اومدن تو گل دختر انجام میدادم یک هو گذاشتم کنار! درس... ورزش...کلاس کامپیوتر....مهمونیای دیروقت.....حتی خریدای حسابی رو! حتی دلم واسه یه حموم حسابی تنگ میشد!و باید منتظر بابایی می موندم تا یه دوش 10 دقیقه ای بگیرم ولی حالا میگم خداروشکر که دخترم لحظه لحظه پیشم بود و بزرگ شدنشو با تمام وجودم لمس کردم پیش هیچ کس بیشتر از نیم ساعت نذاشتمت تو این مدت...وقتی ازت جدا میشدم انگار یه تیکه از وجودم نبود دو...
9 دی 1391
1